۱۳۹۹ مرداد ۲۴, جمعه
سفر
توی یه فروشگاه یا یه همچین جایی بودم که یه نفر وارد شد و آروم به سمتم اومد نمیتونم بگم زن بود یا مرد ولی خیلی دوستانه رفتار میکرد یه دفه دیدم داره شروع میکنه به تغییر شکل دادن و من از ترس فرار کردم و اونم دنبالم افتاد و هر بار که به پشت سرم نگاه میکردم میدیدم که شکل جدیدی پیدا کرده بالاخره رسیدم به خونه رفتم تو درو قفل کردم ولی پشت پنجره بود و سعی میکرد بیاد داخل ، بالاخره وارد شد و من اینبار از در فرار کردم و رفتم رو بوم خونه ، شروع کردم به پریدن روی سقف خونه ها و مدام یه صدا تو گوشم میگفت : متاسفم "م" خیلی متاسفم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
-
تغییر آسان نیست همانگونه که یک دقیقه تنفس نکردن دشوار است.نفس همواره سرکش است و استوار ایستاده است.مبارزه کارساز نیست،باید از دری دیگر وار...
-
امروز یکی از همسایه هامون که مادر دو تا بچه است خودکشی کرد. خودشو آتیش زد تقریبا صد درصد سوختگی داره، پسرش که سن زیادی نداره شاهد ماجرا بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر