۱۳۹۹ مرداد ۲۴, جمعه
حضور
تغییر آسان نیست همانگونه که یک دقیقه تنفس نکردن دشوار است.نفس همواره سرکش است و استوار ایستاده است.مبارزه کارساز نیست،باید از دری دیگر وارد شد و قواعد را تغییر داد.صلح ممکن نیست و جنگ نابودگر است.باید رها کرد و رها شد. پرچم سفید را دفن کن و سلاحت را زمین بگذار. اکنون تنها حضور داشته باش و تماشا کن نفست را که می خندد،داد می زند و معرکه می گیرد اما کسی به او اهمیتی نمی دهد.همه تنها تماشا می کنند و می گذرند.در نهایت او نیز آرام می گیرد ،رو به سوی تو می کند و خیره چشم های تو را می نگرد،او در چشمان تو نمایان می شود و تو در چشمان او.دیگر تحرکی نیست،زمان متوقف می شود و آن لحظه به درازای ابدیت ادامه می یابد.بعد از این باران سهمگین نوبت به برف است. اکنون می توان زندگی کرد هنگامی که دانه های برف آرام و آهسته همه چیز را می پوشانند. حال دیگر قضاوت ممکن نیست زیرا چشم ها بی مصرف اند و سخن گفتن ممکن نیست زیرا صدای سکوت همه چیز را در بر گرفته.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
-
خیلی وقت بود که به این وبلاگ سر نزده بودم اصلا انگار فراموشش کرده بودم و وقتی دوباره بعد از دو سال اومدم و یادداشت های قبلی رو خوندم حس غریب...
-
اشتباه کردم و به اشتباهاتم اقرار اما چه فایده وقتی دیدم فایده ای نداره اونو پیش خودم بد کردم بلکه بتونم خودم رو ببخشم ولی باز هم فایده ای ند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر