۱۴۰۲ مرداد ۱۸, چهارشنبه

یادداشت ۴

خیلی وقت بود که به این وبلاگ سر نزده بودم اصلا انگار فراموشش کرده بودم و وقتی دوباره بعد از دو سال اومدم و یادداشت های قبلی رو خوندم حس غریبی بهم دست داد
میل دوباره ای به نوشتن پیدا کردم و شروع کردم به نوشتن
این باعث میشه که همزمان با نوشتن بخوام دو سال گذشته رو مرور کنم و حالا که نگاه می کنم خیلی اتفاقا افتاده و خیلی تغییرات ایجاد شده
هم در من و هم اطرافم
تو این دو سال با آدمای متفاوتی آشنا شدم، از شهر های مختلف و حتی کشور های دور که خیلی جا ها بهم کمک کردن
آسیب زدم
آسیب دیدم
ولی هیچوقت خودم رو نبخشیدم
تو این دو سال شغل هایی هم داشتم
مترجم شدم، معلم شدم، کارگری کردم
به دختری که دوست داشتم آسیب رسوندم با اینکه هیچوقت قصدشو نداشتم
 آخرین بار که کنار هم بودیم با یه بوسه سرد بدرقه شد و اون شد آخرین باری که دیدمش.


پشت در حیاط محکم بوسیدمش
همون لحظه رابطه مون تموم شد و من اینو نمیدونستم
 خلاصه بعد از دو هفته من رفتم خدمت سربازی و الان ۶ ماهه که سربازم
الان مرخصی ام و حتی نمیخوام به خدمت فکر هم بکنم چه برسه درباره اش بنویسم 
تو این دو سال از آدمایی کمک و محبت دریافت کردم که قبل از این هیچ نسبتی با من نداشتن، شاید الآن هم ندارن و از خونواده م به جز تو مخی و ریدن تو اعصابم هیچی ندیدم
ولی بازم تنها کسایی ان که همیشه کنارم بودن.
تو این دوسال یه عشق دیگه هم داشتم 
کسی که منو اصلا واسه خودم نمیخواد ولی بازم تنهام نمیزاره هیچوقت 

 
هیچوقت اسمی واسش انتخاب نکردم 
ولی خیلی دوستش دارم
 تو این مدت کتابای خیلی خوبی خوندم مثل جنایت و مکافات 
برادران کارامازوف 
خاطره دلبرکان غمگین من
کالیگولا
جزیره
دمیان
انتظار ندارم کسی این وبلاگ رو پیدا کنه و بخونه ولی ممکنه واسه چند نفر بفرستم شاید دوست داشته باشن بخونن
 از این به بعد میخوام هر موقع دلم پر بود و سنگینی می کرد حرفای توش رو بیام اینجا بنویسم بلکه ذره ای آروم بگیره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر